در این زمانه که عشق از قمار می آید

صدای گریۀ بی اختیار می آید

میان این همه یاری که در کنار من است

فقط غم است که با من کنار می آید


اگرچه بعد زمستان فقط زمستان است

بزک نمیر که روزی بهار می آید

همیشه منتظرم... گرچه خوب می دانم

هرآنچه می کشم از انتظار می آید


برای رد شدن از میله های تاریکی

روایت است که راه فرار می آید

کدام راه؟ که دنیا هزار راه ِ شب است

به شهرزاد بگو هزار شب عقب است


بگو که ریشه به درد تبر گرفتار است

تنی برهنه به اهل نظر گرفتار است

کدام مبدأ عقل و کدام مقصد ِ عشق

میان این دو فقط نامه بر گرفتار است


کبوتری که از آغاز در قفس باشد

اگر رها بشود بیشتر گرفتار است

بگو که عشق گرفتار کرده دنیا را

هلال ماه به آتش کشیده دریا را


بگو که هیچ کشیشی نمی کند باور

سکوت مریم و قنداقۀ مسیحا را

بگو که یار من آن باوفای دیرین نیست

که حافظانه به دست آورَد دل ما را


که یار من اگر آن یوسفِ عزیز شود

کلافه می کند از هرزگی زلیخا را

که یار من اگر از آستین برون آید

بدون شک می بلعد عصای موسی را


به شهرزاد بگو قصه ها تمام شدند...

به شهرزاد بگو...

قصه ها

تمام شدند!!



شاعر: یاسر قنبرلو