بی تو به سامان نرسم ... ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من ...ای به تنم جان همــه تو

 

من همه تــو، تو همه تو ، او همــه تو، ما همه تو

هرکـه و هـرکس همه تو، این همه تو، آن همه تـو

 

من که به دریاش زدم ... تا چــه کنی با دل من

تختـه تو و ورطه تو و ساحــل و طوفان همه تــو

 

ای همه دستان ز تـو و مستی مستان ز تــو هم

رمز میستان همــه تو ؛ راز نیستان همـه تو

 

شــور، تـــو آواز ، تویی ... بلخ، تو شیراز تویــی

جاذبه ی شعر، تو و جوهـــر عرفان همه تـــو

 

همتی ای دوست که این دانه ز خود سـر بکشد

ای همه خورشید تو و خاک، تو ، باران همه تو !

 

تا به کجایم بــری ای جذبه ی خون! ذوق جنون !

سلسله بر جان همه من ! سلسله جنبان ... همه تو





شاعــــر: حسین منزوی