ستاره دیده فرو بست و آرمید، بیا!

شراب نور به رگهای شب دوید، بیا!


ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گُل سپیده شکفت و سحر دمید، بیا!


شهاب یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید، بیا!


ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا!


به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

به هوش باش که هنگام آن رسید، بیا!


به گامهای کسان می برم گمان که تویی

دلم ز سینه برون شد ز بس تپید، بیا!


نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید، بیا!


امید خاطر سیمین دلشکسته تویی

مرا مخواه از این بیش ناامید؛ بیا!




شاعــــر: سیمین بهبهانی