مرا ببخش که می خندم از سخنهایت
که چشم و گوش و لبم ریز ریز می خندد
مرا ببخش که این خنده ها ارادی نیست
به آبشار بگویی: نریز! می خندد...
مرا ببخش که هم عاشق است و هم شاعر
مرا ببخش در این راه بی برو برگرد
مرا ببخش که می خواهمت ولی با فقر
مرا ببخش که می بوسمت ولی با درد
به خاطر چندین سال جا نداشتنت
به خاطر صبرت، ادعا نداشتنت
مرا ببخش که ثروت به من نمی آید
مرا ببخش برای طلا نداشتنت
مرا ببخش که من یک عقاب در قفسم
پرندۀ خوشبختت پرنده ای عصبی است
مرا ببخش که اشکم امان برید از من
که خنده ای هم اگر هست، خنده ای عصبی است
زنان ستارۀ دنباله دار می خواهند
مرا ببخش که چیزی در آسمانم نیست
مرا ببخش که می خواهی و نمی گویی
مرا ببخش که می خواهم و توانم نیست
شاعر: یاسر قنبرلو