من از خـــزان به بهار از عطش به آب رسیدم
من از سیاه تــــرین شب به آفتاب رسیدم
هم از خمـــار رهیدم... هم از فریب گذشتم
که از سراب به دریایی از شراب رسیدم
به جانب تـــو زدم نقبی از درون سیاهی
به جلوه ی تو، به خـــورشید بی نقاب رسیدم
اگـــر نشیب رها کـــردم و فراز گرفتم
به یاری تـــو بدین حسن انتخاب رسیدم
شبــــی که با تـــو هماغوش از انجماد گذشتم
به تب، به تاب، به آتش، به التهاب رسیدم
چگونه است و کجا؟ دیـــگر از بهشت نپرسم
که در تــو، در " تو " به زیبا تــــرین جواب رسیدم
***
کتاب عمــــر ورق خورد بار دیگـــر و با تو
به عاشقانه تـــرین فصل این کتاب رسیدم
چـــرا به ناب ترین شعـــر خود سپاس نگویم؛
تــــو را؟ که در تـــو به معنای شعـــر ناب رسیدم
شاعــــر: حسین منزوی