گفتم غم تو دارم...

برای ادیبان و ادبیات فراموش شده ی کشورم

۵۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

رنج و جنون


شهرت شهرم اگر از بیستونش بوده است

جوهر شعر من از رنج و جنونش بوده است


شوکت دریا به موج و دولت باد از وزش ؛

در مقابل هیبت کوه از سکونش بوده است


برج و بارو گرچه در ظاهر شکوه قلعه هاست

اتکای قصـر ، اغلب بر ستونش بوده است


هرکسی بر سیم آخـر می زند فهمیده است

شـور ِ تار از پنجه های ذوالفنونش بوده است


هیـچ چیز از رمـز و راز آن نفـهمید آخرش

هرکسی در عشق فکر چند و چونش بوده است


چشم من چون کشتی نوح است... در آن پا گذار

جای بیرون ، منتها دریا درونش بوده است




شاعـــر : اصغر عظیمی مهر


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

دوست دارم دق کنم


آدمیزاد است دیگر، دوست دارد دق کند

گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند


با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش

هی شکایت از خودش، از خلق و از خالق کند


من شدم این روزها خورشید سرگردان که حیف

در پی ات باید مکرر مغرب و مشرق کند


آن قـدر با چشم هایت دلبری کردی که شیخ

جرات این را ندارد صحبت از منطق کند


حد بی انصاف بودن را رعایت کن... برو!

ماندن تـو می تواند شهـر را عاشق کند


کاش می شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم 

آدمیزاد است دیگر... دوست دارد دق کند!




شاعـــر : شایان مصلح


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

شبهای تنهایی


لااُبالی چه کند دفتــر دانایی را؟

طاقت ِ وعظ نباشد سـر سودایی را


آب را قـول تو با آتش اگـر جمع کند

نـتواند که کند عشق و شکیبایی را


دیـده را فایده آن است که دلبـر بیند

ور نبیند چه بود فایده بینایی را؟


عاشقان را چه غـم از سرزنش دشمن و دوست؟

یا غـم دوست خـورد یا غم رسوایی را


من همـان روز دل و صبـر به یغما دادم

که مقیّد شدم آن دلـبر یغمایی را


سـرو بگذار... که قدّی و قیـامی دارد

گو ببین آمدن و رفتن رعــنایی را


گــر برانی نرود... ور برود باز آید

ناگــزیر است مگس دکّه ی حلـوایی را


بر حدیث ِ من و حسن تو نیــفزاید کس

حد همین است سخندانی و زیبایی را


سعـدیا نوبتی امشب دُهل صبح نگوفت

یا مگــر روز نباشد شب ِ تنهایی را ؟




شاعـــر : سعدی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

باید که سپر باشد...


وقتی دل سودایی می رفت به بستان ها

بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها


گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل

با یاد تو افتادم... از یاد برفت آن ها


ای مِهـر تو در دل ها؛ وی مُـهر تو بر لب ها

وی شور ِ تو در سـرها، وی سِرّ تـو در جان ها


تا عهـد ِ تو دربستم... عهـد همه بشکستم

بعد از تـو روا باشد نقض ِ همه پیمان ها


تا خـار ِ غم عشقت آویخته در دامن

کوته نظـری باشد رفتن به گلستان ها


آن را که چـنین دردی از پای درانــدازد

باید که فــرو شوید دست از همه درمان ها


گـر در طلبت رنجی ما را بـرسد شاید

چون عشق،حَرَم باشد... سهل است بیابان ها


هـر تیر که در کیش است گر بر دل ِ ریش آید

ما نیـز یکی باشیم از جمله ی قربان ها


هــر کو نظری دارد با یار ِ کمان ابـرو...

باید که سپـر باشد پیش ِ همه پیکان ها


گـویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش

می گویم و بعد از من... گویند به دوران ها




شاعــــر : سعدی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

ز خود سر بکشم...


بی تو به سامان نرسم ... ای سر و سامان همه تو

ای به تو زنده همه من ...ای به تنم جان همــه تو

 

من همه تــو، تو همه تو ، او همــه تو، ما همه تو

هرکـه و هـرکس همه تو، این همه تو، آن همه تـو

 

من که به دریاش زدم ... تا چــه کنی با دل من

تختـه تو و ورطه تو و ساحــل و طوفان همه تــو

 

ای همه دستان ز تـو و مستی مستان ز تــو هم

رمز میستان همــه تو ؛ راز نیستان همـه تو

 

شــور، تـــو آواز ، تویی ... بلخ، تو شیراز تویــی

جاذبه ی شعر، تو و جوهـــر عرفان همه تـــو

 

همتی ای دوست که این دانه ز خود سـر بکشد

ای همه خورشید تو و خاک، تو ، باران همه تو !

 

تا به کجایم بــری ای جذبه ی خون! ذوق جنون !

سلسله بر جان همه من ! سلسله جنبان ... همه تو





شاعــــر: حسین منزوی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

دوستی که "تا" نداره


" ماندن "

یا ...

" نماندن " 

سوال این نیست !!

آآآآآی که چشــــم های تو می گوید : بمان !

مـــــی مانم . . .

حتــی اگر

جهــــان را

بر شانه های خستـــه ی من

آوار کرده باشی !

 

 

شاعـــر: حسین منزوی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

دوان، به سوی تو باشم


هــــرچه زیبایی و خوبی ...

که دلم تشنه ی اوست :

مثل گل،

صحبت دوست !

مثل پرواز کبوتر ،

مـــی و موسیقی و مهتاب و کتاب ،

کوه،

دریا،

جنگل،

یاس،

سحــر ،

این همه یک سو !

یک سوی دگـــــر . . .

چهره ی همچو گل  تازه ی تو !

دوست دارم همه عالم را لیک ...

هیـــچ کس را نه به اندازه ی تو !




شاعــــر: فریدون مشیری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

اگر باشی چه خواهم کرد؟



نمی دانم چرا؟ اما تو را هـــرجا که می بینم

کسی انگار می خواهد ز من تا با تو بنشینم 

 

تن یخ کرده آتش را که می بیند چه می خواهد؟

همانی را که می خواهم تو را وقتـــی که می بینم!

 

تو تنهــــا می توانی آخرین درمان ِ من باشی ...

و بی شک دیگران بی هـــوده می جویند تسکینم

 

تو آن شعــری که من جایی نمی خوانم که می ترسم

به جانت چشم زخم آید چو مـــی گویند تحسینم

 

زبانم لال! اگر روزی نباشی من چه خواهم کرد؟

چه خواهد رفت آیا بر من و دنیای رنگینم؟

 

نباشی تـــو اگر، ناباوران ِ عشق می بینند

که این من این من ِ آرام... در مردن به جز اینم !

 

 

شاعــر: محمدعلی بهمنی

از کتاب: مجموعه اشعار

ناشر: نگاه


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

آهن نگاره


هیچ خانه ای گم نمی شود.

در شهـــری که درهایش به لطف آهنگرها چنین نقش و نگاری داشته باشد، دیگر نیازی به پلاک و عدد نیست.

آهنگری که درست مثل یک بافنده ی فرش، پتک روی پتک زده و نقش ها را از دل سخت آهن بیرون آورده، و بر حسب ذوق و سلیقه ی خودش یا سفارش دهنده گاهی طرح ها را انتزاعی کرده، گاهی اسلیمی و گاهی هم نقش ساده زده است.

این روزها شاید به سختی در هر کوچه یکی شان پیدا شود اما تصورش هم شیرین است که در دنیای  شلوغ و پر عدد و رقم ذهن های امروز، بشود یک عدد را کم کرد.

کافی است فقط نام کوچه به یاد کسی مانده باشد، درها خودشان راه را نشان می دهند که بفرمایید از این طرف :) 

کاری که هیچ عددی, حتی رند هم از پسش برنمی آید.

دنبال خانه ی طاهره خانم می گردی؟

دو قدم جلوتر ...

همان دری که دو آهوی بازیگوش دارد !!

 

 

عنوان: هفت قاب از درهای فلزی

عکس ها: هوفر حقیقی

منبع: ماهنامه داستان همشهری - شماره 57


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

حواسم پرت توست


هیـــــچ حواسم نبود ...

. . . .

دو فنجان ریختم . . .

 

 

از: آلیستر دنیل


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم