نظیره ای از ناصر فیض در استقبال از غزل حافظ

 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

من مانده ام اینجا که حلال است، حرام است!؟

 

با اینکه به فتوای دل اشکال ندارد

گر یار پسندید تو را کارتمام است

 

در مذهب ما باده حلال است ولی حیف

در مذهب اسلام همین باده حرام است

 

شد قافیه تکرار؛ ولی مسئله ای نیست

چون شاعر این بیت طرفدار نظام است

 

با محتسبم عیب مگویید که او نیز

مانند شما گاه لبش بر لب جام است

 

وقتی همگی در طلب عیش مدامیم

او نیز چو ما در طلب عیش مدام است

 

این ماه شب چهاردهم در شب مهتاب

یا اینکه نه همسایۀ ما بر لب بام است

 

ابیات به هم ریخت، غزل طور دگر شد

شعرم پس از این بیت غزل نیست، درام است

 

در مجلس اگر جای خودت را نشناسی

اینجاست که مفهوم قعود تو قیام است!

 

مخصوص خواص است اگر صدر مجالس

پر واضح و پیداست کجا سهم عوام است

 

پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت

وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است؟!

 

از اینکه چه آمد به سرم هیچ نگفتم

گفتم که دلم سوخت... نفهمید کجام است!

 

دیری ست که دلدار پیامی نفرستاد

چون شعر مرا دید که دارای پیام است!

 

 

شاعـــــر: #ناصر_فیض