گفتم غم تو دارم...

برای ادیبان و ادبیات فراموش شده ی کشورم

۵۰ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

به گلهای سپید بی نام


کجـــا دیده ام پیش از این شمـا را ؟

در آفاق ِ افسانه ،

یا خوابی از کـــوچه ی کودکی ها ...

چنـــین چهره های غریب آشنـا را ؟


مگـر ناگهان رُسـته اید ؟

که این جــاده را بارهــا رفته بودم ...

و یا من همیشه 

ز ســــطح وجودم

به ســـوی شمایان نظـر کرده بودم ،

که در عمــق خود این چنین زندگانید ؛

و تـنهایی ِ روح را در سلوک ِ شمایان رهــی نیست .

که تعلیم تان داده این کیمیا را ؟؟!


درین فرصت ِ بی زمان و کرانه

چکـاوک چه خوش می بَـرَد مــرگ ِ خود را ...

از این لحــظه تا لحظه ی شاد ِ دیگـر .

بدان سان که هـــر بوته ای از شما

بــــرگ ِ خود را !


مـــرا شست و شــو داد دیدارتان از شب و شک 

سپـــاس !

در این طـرفه آنات ِ هم جاودان هم گــریزان ،

شمـــا را سپاس ای عزیزان ...

شمـــا را !



شاعـــر : شفیعی کدکنی

از کتاب : در آیینه ی رود - منتخب اشعار

نشـــر : سخن


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

من از همان اول باختم به تو


این شفق است یا فلق ؟ مغرب و مشرقم بگو

من به کجا رسیده ام ؟ جان دقایقم ... بگــو


آیـنه در جواب من باز سکوت مـی کند

باز مــرا چه می شود ؟ ای تو حقایقم بگـو


جان همـه شوق گشته ام طعنه ی ناشنیده را

در همه حال خوب ِ من ، با تو موافقم ! بگـو


پاک کن از حافظه ات شـور غزل های مـرا

شاعـر مرده ام بخوان ؛ گور علایقم ... بگو


با من ِ کور و کر ولی ... واژه به تصویر مکش

منظـره های عقل را ، با من ِ سابقم بگو


من که هــرآنچه داشتیم اول ِ ره گذاشتم

حال برای چون تویی ... اگر که لایقم ، بگو


یا به زوال مــی روم ... یا به کمال می رسم

یکسـره کن کار مــرا ! بگو که عاشقم ... بگو 



شاعـــر : محمد علی بهمنی



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

دردم از یار است و درمان نیز هم


اگــر تو فارغی از حال دوستان یارا

فـراغت از تو میسـر نمی شود ما را


تـو را در آینه دیدن جمال ِ طلعت ِ خویش

بیان کند که چه بوده است ناشکیبا را


بیـا که تا بهار است تا من و تو به هم

به دیــگران بگذاریم باغ و صحرا را


به جای ســرو بلند ایستاده بر لب جوی

چــرا نظر نکنی یار سرو بالا را ؟


شمایلی که در اوصاف ِ حسن ترکیبش

مجال ِ نطق نماند زبان ِ گویا را


که گفت در رخ زیـبا نظر خطا باشد ؟

خــطا بود که نبینند روی زیـبا را


به دوستی که اگــر زهر باشد از دستت

چنـان به ذوق ِ ارادت خورم ، که حلوا را


کســی ملامت وامق * کند به نادانی

حبـیب من ، که ندیده است روی عَذرا را


گــرفتم آتش پنهان خبــر نمی داری

نگاه می نکنی آب چشـم پیدا را ؟


نگفتمت که به یغما رود دلت سعـدی

چو دل به عشـق دهی دلبران ِ یغما را ؟


هنــوز با همه دردم امید درمان هست

که آخــری بود آخـر شبان ِ یلدا را



شاعـــر : سعدی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

که سراپای بسوزند...


پیش ما رسم ِ شکستن نبـود عهد وفا را

الله الله تو فــراموش مکن صحبت ِ ما را


قیمت ِ عشق نداند ، قدم صدق ندارد

سست عهدی که تحمل نکند بار ِ جفا را


گـر مخیّر بکنندم به قیامت که "چه خواهی"؟

دوست ما را و همـه نعمت ِ فردوس شما را


گر سَرَم می رود از عهـد ِ تو سربـاز نپـیچم

تا بگـویند پس از من که به سر بُرد وفا را


خُنُـک آن درد که یارم به عیادت به سر آید

دردمــندان به چنین درد نخـواهند دوا را


باور از مـات نباشد ... تو در آئینه نگه کن

تا بدانی که چه بوده است گـرفتار ِ بلا را


از سـر زلف ِ عروسان چمن دست بدارد

به سر زلف تو گر دست رسد باد صبا را


سـر ِ انگشتِ تحیر بگـزد عقل به دندان

چون تامّـل کند این صورت ِ انگشت نما را


آرزو می کندم شمع صفت پیش ِ وجودت

که سـراپای بسـوزند من ِ بی سر و پا را


همه را دیده به رویت نگران است ولیکن

خودپــرستان ز حقیقت نشناسند هوا را


مهـربانی ز من آموز و گـرَم عمر نماند

به سـر تربت سعدی بطلب مِـهر گیا را



شاعــر : سعدی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

خدا یک حس زیباست



زان پــــنجره ی شگرف 

چـــون درنگــــری ...

آن لحظه

خـــدا نیــــز خداتــــر باشد !!



شاعـــر : شفیعی کدکنی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

آشنای قدیم


کجــا دیده ام پیش از این شمـــا را ؟

در آفاق افسانه یا ...

خوابـــــی از کوچه ی کودکی ها ...

؟؟!



شاعــر : شفیعی کدکنی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

فراتر از مرزهای زمین


"عشق" پـرواز ِ بلندی است ... مرا پــر بدهید

به من اندیشه ی از مــرز فراتر بدهید


مـن به دنبال ِ دل گمشده ای می گردم

یک پریدن به من از بال ِ کبوتر بدهید


تا درختـان جوان راه ِ مـرا سد نکنند

بـرگ سبزی به من از فصل صنوبر بدهید


یادتان باشد اگــر کار به تقسیم کشید

باغ ِ جولان مرا بی در و پیکر بدهید


آتش از سینه ی آن ســرو جوان بردارید

شعله اش را به درختان تناور بدهید


تا که یک نسل ، به یک اصل خیانت نکنند

به گلــو فرصت فریاد ابوذر بدهید


عشق اگر خواست نصیحت به شما ؛ گوش کنید

تن بــرازنده ی او نیست ، به او سر بدهید


دفتـر شعر جنون بار مرا پاره کنید ...

یا به یک شاعـــر دیوانه ی دیگر بدهید !!




شاعـــر : محمد سلمانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

چه بگویم؟ تو بگو!


چـــه بگویم که ...

دل افــسردگی ات ،

از مـــیان برخیــزد ؟؟


نفـــس ِ گـرم گوزن ِ کوهی ...

چـــه تواند کــردن ؟ ...

ســردی ِ بــرف ِ شـبانگاهان را ؛

که پـــــر افشانده به دشت و دامـــن ؟!

...



شاعـــر : شفیعی کدکنی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

من هم همینطور!


کلا از کسانی که از لفظ " بالاخره " استفاده می کنند خوشم می آید ؛

تا کسانی که از " شاید " استفاده می کنند !

چـون در " بالاخره به دستش می آورم " ...

امـیدی هست که ...

در " شاید به دستش بیـاورم " نیست !

این همان حسی است که در مورد کلمه ی "غمگین " نسبت به "ناراحت" دارم .

چـون کسی که غمگین است ، امید به شادی دارد ؛

ولی کسی که ناراحت است از شادی قطع امید کرده و با ناراحتی همدم شده و "عادت" کرده ...



از برنامه ی تلویزیونی رادیو 7


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

اگه بگم راز دلم رو...


" تـــــو " 

خوب تــــرین راز منــــی !

رازی که دلـــم می خواهد ...

آن را به تــمـام مــــردم شهـــر بگویم !




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم