گفتم غم تو دارم...

برای ادیبان و ادبیات فراموش شده ی کشورم

داستان کوتاه

سرآغاز داستان نویسی در ایران هنگامی بود که در سال 1339 ه.ق داستانی با عنوان «فارسی شکر است»  به قلم محمدعلی جمال زاده در مجلۀ کاوه (چاپ برلین) منتشر شد. بعدها جمالزاده همین قصه را با چند قصۀ دیگر و مقدمه ای تازه و بدیع در کتابی به نام «یکی بود، یکی نبود» منتشر کرد. تا آن زمان در زبان فارسی سابقه نداشت که کسی داستانی کوتاه (به سبک و شیوۀ اروپائیان) بنویسد. بگذریم از اینکه در ادبیات کهن ایران «حکایتهایی» وجود داشته است که خود می تواند نوعی داستان به حساب آید. اما کار جمال زاده و سبک تازه و استفادۀ فراوان او از لغات کوچه و بازار، رنگ و رویی به کتاب او داده بود که در بین فارسی زبانان مبتکرانه و بی سابقه می نمود.

اگر به یاد بیاوریم که مجلۀ کاوه را سید حسن تقی زاده منتشر می کرده است و ادیبان سنت گرایی چون محمد قزوینی و عباس اقبال نویسندگان آن بوده اند، به شهامت و جسارت جمال زاده در نوشتن قصه ای کوتاه - آن هم با زبانی ساده و لغات عامیانه- پی خواهیم برد. البته کار او چندان مورد توجه ادبا قرار نگرفت و چیزی جز تفننی ادبی به حساب نیامد. «این امر نشان می دهد که داستان کوتاه به عنوان یک نوع ادبی مستقل در آن سالهای زیادنویسی و رواج تحقیقات فاضلانه چقدر بی اعتبار بوده است.» (صد سال داستان نویسی در ایران، جلد اول، حسن عابدینی (1369)، ص 46)

اما پیش از آن که جمال زاده به فکر نوشتن داستان کوتاه بیفتد و از گنجینۀ لغات عامیانه و مصطلحات رایج در بین مردم سود برد، دهخدا با نوشتن «چرند و پرند» دست به تجربه ای تازه زده بود و راه را هموار کرده بود. مقالات دلنشین و طنزآمیزی که دهخدا با عنوان «چرند و پرند» در صور اسرافیل می نوشت، یقیناً راهگشای کسانی بود که بعدها جرأت کردند از نثر فاخر ادبا فاصله بگیرند و سبک ساده و به دور از تکلف را برگزینند. «تا آن زمان در ادبیات فارسی از جمله در روزنامه نویسی سبک نویسندگی قدیم، یعنی آوردن جمله های مسجع و مطنطن، بیشتر مرسوم بود؛ ولی گرایش صور اسرافیل به زبان زنده و مأنوس مردم و ترک تکلف و به قلم آوردن لغات و ترکیبات عامیانه، نه تنها این روزنامه را به میان تودۀ مردم برد، بلکه از عواملی بود که سبک نثر فارسی را دگرگون کرد.» (دیداری با اهل قلم، جلد دوم، غلامحسین یوسفی (1358)، ص 153)

«دهخدا داستان نویس نبود؛ اما در چرند و پرندهایی که در نشریۀ صور اسرافیل می نوشت مسائل روز را به شکل حکایتهایی بیان کرد که از لحاظ سبک، سادگی و شیرینی زبان تا آن زمان در ادبیات فارسی نظیر نداشت.» (صد سال داستان نویسی در ایران، پیشین، ص 48)

در هر حال دهخدا توانست در چرند و پرندهایش بر طنزنویسان بعدی تأثیر عمیق بگذارد و نیز نثر فارسی را که تا آن زمان گرایش به نثر روزنامه ای داشت، در مجرایی تازه بیندازد



نویسنده: شهداد حیدری

منبع: ماهنامۀ دریچۀ گفتگو. آذر 1370. شمارۀ 4

نام مقاله: داستانی ناتمام از دهخدا (صص 30-31)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

برگ آزاد


قدرنشناس عزیزم! نیمۀ من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی!


مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی


من غبارآلود هجرانم تو اما مدتی است

عهده دار آن نگاه لرزه افکن نیستی


یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِ من اندازۀ یک عشق روشن نیستی


لاف آزادی زدی، حالا که رنگت کرده فصل

از گزند بادهای هرزه ایمن نیستی


چون قیاسش می کنی با من، پس از من هر کسی

هرچه گوید عاشقم، می گویی اصلاً نیستی


دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی!



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

انگشت نما


گفت دیده است مرا؛ این که کجا یادش نیست

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست


این ستاره به همه راه نشان می داده است

حال نوبت که رسیده است به ما یادش نیست


قصه ام را همه خواندند چگونه است که او

خاطرات من ِ انگشت نما یادش نیست؟


بعد ِ من چند نفر کشته، خدا می داند

آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست


او که در آینه در حیرت نیم خودش است

نیمۀ دیگر خود را چه بسا یادش نیست


صحبت از کوچکی حادثه شد؛ در واقع

داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

موهای سفید


ای درآمیخته با هرکسی از راه رسید

می توان از تو فقط دور شد و آه کشید


پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش

نه یکی؛ بلکه به اندازۀ موهای سفید


سالها مثل درختی که دم نجاری است

وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید


ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من

به تقاضای خود اصرار نباید ورزید


شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری

دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید


من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی

زنده برگشتم و انگیزۀ پرواز پرید


تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق

شادی بلبل از آن است که بو کرد و نچید


مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست

دوستان نیمۀ راهید اگر... برگردید!



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

خیابان وصال


خسته ام از زندگی، از مثل زندان بودنش

این نمایش درد دارد کارگردان بودنش


دست تقدیری که می کوبید بر طبل ِ امید

حاکی است اخبار تازه از پشیمان بودنش


مجری سیمای عشقم، گرچه اوضاع خوب نیست

مصلحت هم نیست شرح نابسامان بودنش


لشکری دارم خیانتکار اما روز جنگ

حق ندارم شک کنم بر تحت فرمان بودنش


کاش بذر عشق را می ریختی یک جا به رود

غرق محصولیم و محزون از فراوان بودنش


از مسیر دیگری باید بیایم، خسته ام

از خیابان «وصال» و راه بندان بودنش


تا که همراهت نباشم ترک مجبورم کنم

راه خود را با تمام ِ رو به پایان بودنش



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

مزار کوچک


رفتن ما اتفاق ناگوار کوچکی است

بازمی گردیم روزی، روزگار کوچکی است


می گذاری گاه دور از تو جهان را حس کنم

لطف یا قهر است این؟ دورم حصار کوچکی است


با مرور دوستی هایم به من اثبات شد

هرکه جز تو دوستم شد، دوستدار کوچکی است


در تو من دنبال چیزی ماورای شهرتم

شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی است


من برای عشق می میرم، برای شعر نه!

دفتر شاعر برای او مزار کوچکی است


چون «عطارد» گرد تو بیش از همه چرخیده ام

سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی است


بارها از پیش رویت رد شدم صیاد پیر

می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی است


بعد ساعتها نگاه و ذوق و ترس و شرم و شک

انتظار یک تبسم انتظار کوچی است


با دعا شاید به دست آوردمت؛ چون با دعا

دستکاری کردن تقدیر کار کوچکی است



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

نیت خیر


صورت ِ فکر من از روی تو نورانی تر است

نیتِ خیر من از کفر تو پنهانی تر است


مثل یک دیوانۀ لالِ بریده از همه

هم کلامی های من با خویش طولانی تر است


خواهشی کردم، به من گفتی کمی نفسانی است

خواهش امروزم از دیروز نفسانی تر است


آرزویی را که حبسش کرده ام در سینه ام

از همه زندانیان شهر زندانی تر است


با چه شوقی پر زدم از پیله ام یک هفته پیش!

زندگی از آنچه می پنداشتم فانی تر است



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

کاج زرد


کم به دست آوردمت افزون ولی انگاشتم

بیش از اینها از دعای خود توقع داشتم


بید مجنون کاشتم -فکر تو بودم- خشک شد

زرد می شد مطمئناً کاج اگر می کاشتم


آن که زد با تیغ مکرش گردنم را، خود شمرد

چند گامی سوی تو بی سر قدم برداشتم


ای شکافِ سقفِ بر روی سرم ویران شده!

کاش از آن اول تو را کوچک نمی پنداشتم


آه ِ من دیشب به تنگ آمد، دوید از سینه ام

داشت می آمد بسوزاند تو را... نگذاشتم!



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

اول قهر


پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست

دید بازآمدنی در پی این رفتن نیست


همه گفتند «مرو» دیدم و نشنیدمشان

مثل این بود به یک رود بگویند: بایست!


مفتضح بودن از این بیش که در اول قهر

فکر برگشتنم و واسطه ای نیست که نیست


در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون

در جهان تهی از عشق نمی باید زیست


دهخدا تجربۀ عشق ندارد ورنه

معنی «مرگ» و «جدایی» به یقین هر دو یکی است


شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

آینه های مقعر


مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است

خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است


هر زمان یادت می افتم مثل قبرستانم و

سینه ام سنگ مزار خاطرات مرده است


ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش

این سکوت بی رضایت نه؛ به من برخورده است


غیر از آن آیینه هایی که تعقُر داشتند

تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است


تیر غیب از آسمان یک روز پایین می کشد

آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است


آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند

تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است


شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم