ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد

در هیچ سر خیالی زین خوب تر نباشد

 

کی شبروان رویت آرند سر به کویت؛

عکسی ز شمع رویت تا راهبر نباشد!

 

ما با خیال رویت منزل در آب و دیده؛

کردیم تا کسی را بر ما گذر نباشد

 

هرگز بدین طراوت سرو و چمن نروید

هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد

 

در کوی عشق باشد جان را خطر اگرچه

جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد!

 

گر با تو بر سر و زر دارد کسی نزاعی

من ترک سر بگویم تا دردسر نباشد

 

دانم که آه ما را باشد بسی اثرها

لیکن چه سود وقتی کز ما اثر نباشد؟

 

در خلوتی که عاشق بیند جمال جانان

باید که در میانه، غیر از نظر نباشد

 

چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق

ریزد چنان که قطعا کس را خبر نباشد

 

از چشم خود ندارد سلمان طمع که چشمش

آبی زند بر آتش کان بی طمع نباشد




شاعــــر: سلمان ساوجی