گفتم غم تو دارم...

برای ادیبان و ادبیات فراموش شده ی کشورم

۲ مطلب با موضوع «غزل معاصر :: هادی سعیدی» ثبت شده است

رقص خنجر


ای دل آتش چکد از نالۀ سرد من و تو

رقصی آغازد اگر خنجر درد من و تو


گرد بادی است که در چنگ سکوت افتاده است

غیرت حنجرۀ شعله نورد من و تو


بر سر ماندن و رفتن چه ملال انگیز است

در خطرخانۀ تردید نبرد من و تو


گرم کن معرکه را از تپش عربده ها

ای نفس کشتۀ تیغ دم سرد من و تو


آی! لب خوانی و لکنت که به ما می بارند

نقش مرگ است در آیینۀ درد من و تو!


بال در بال اگر اوج بگیریم ای دل

نرسد کولی تشویش به گرد من و تو


... این سوی جلگۀ پیوستن و رستن ماندیم

شرم می جوشد از آیندۀ زرد من و تو


شاعر: هادی سعیدی

از کتاب: نامی که گم شده است


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

نبض زندگی


تا نفس باقی است ای عشق جلالی سبز باشی

لحظه لحظه در نفسهایم ببالی، سبز باشی


شاخه های روحت از قحط شکوفه در امان باد

زنده باشی! در هجوم هیچسالی، سبز باشی


ای بلوغ کودکی های من، ای رویای شیرین

مثل باغ جادوی قصری خیالی سبز باشی


مثل نبض زندگی در چشم شوکاهای جنگل

مثل گیسوی درختان شمالی سبز باشی


مثل آواز چکاوکهای عاشق در بهاران

مثل ابیات بلند شعر شالی سبز باشی


مثل گندمزارهای روستای کوچک ما

مثل شوق کار در ذهن اهالی سبز باشی


روستایی باشی و مثل تپشهای دل من

مثل جان عاشقان این حوالی سبز باشی


آه عشق! ای داستان نامکرر، مثل مستی

با تسلسل جان بگیری، در توالی سبز باشی



شاعر: هادی سعیدی

از کتاب: نامی که گم شده است


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم