گفتم غم تو دارم...

برای ادیبان و ادبیات فراموش شده ی کشورم

۱۱ مطلب با موضوع «غزل معاصر :: کاظم بهمنی» ثبت شده است

برگ آزاد


قدرنشناس عزیزم! نیمۀ من نیستی

قلبمی اما سزاوار تپیدن نیستی!


مادر این بوسه های چون مسیحایی ولی

مرده خیلی زنده کردی، پاکدامن نیستی


من غبارآلود هجرانم تو اما مدتی است

عهده دار آن نگاه لرزه افکن نیستی


یک چراغ از چلچراغ آرزوهایت شکست

بعد ِ من اندازۀ یک عشق روشن نیستی


لاف آزادی زدی، حالا که رنگت کرده فصل

از گزند بادهای هرزه ایمن نیستی


چون قیاسش می کنی با من، پس از من هر کسی

هرچه گوید عاشقم، می گویی اصلاً نیستی


دست وقتی که تکان دادی عجب حالی شدم

اندکی برگشتم و دیدم که با من نیستی!



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

انگشت نما


گفت دیده است مرا؛ این که کجا یادش نیست

همه چیزم شده و هیچ مرا یادش نیست


این ستاره به همه راه نشان می داده است

حال نوبت که رسیده است به ما یادش نیست


قصه ام را همه خواندند چگونه است که او

خاطرات من ِ انگشت نما یادش نیست؟


بعد ِ من چند نفر کشته، خدا می داند

آن قدر هست که دیگر همه را یادش نیست


او که در آینه در حیرت نیم خودش است

نیمۀ دیگر خود را چه بسا یادش نیست


صحبت از کوچکی حادثه شد؛ در واقع

داشت می گفت مهم نیست مرا یادش نیست



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

موهای سفید


ای درآمیخته با هرکسی از راه رسید

می توان از تو فقط دور شد و آه کشید


پرچم صلح برافراشته ام بر سر خویش

نه یکی؛ بلکه به اندازۀ موهای سفید


سالها مثل درختی که دم نجاری است

وقت روشن شدن ارّه وجودم لرزید


ناهماهنگی تقدیر نشان داد به من

به تقاضای خود اصرار نباید ورزید


شب کوتاه وصالت به «گمان» شد سپری

دست در زلف تو نابرده دو تا صبح دمید


من از آن کوچ که باید بروی کشته شوی

زنده برگشتم و انگیزۀ پرواز پرید


تلخی وصل ندارد کم از اندوه فراق

شادی بلبل از آن است که بو کرد و نچید


مقصد آنگونه که گفتند به ما، روشن نیست

دوستان نیمۀ راهید اگر... برگردید!



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

خیابان وصال


خسته ام از زندگی، از مثل زندان بودنش

این نمایش درد دارد کارگردان بودنش


دست تقدیری که می کوبید بر طبل ِ امید

حاکی است اخبار تازه از پشیمان بودنش


مجری سیمای عشقم، گرچه اوضاع خوب نیست

مصلحت هم نیست شرح نابسامان بودنش


لشکری دارم خیانتکار اما روز جنگ

حق ندارم شک کنم بر تحت فرمان بودنش


کاش بذر عشق را می ریختی یک جا به رود

غرق محصولیم و محزون از فراوان بودنش


از مسیر دیگری باید بیایم، خسته ام

از خیابان «وصال» و راه بندان بودنش


تا که همراهت نباشم ترک مجبورم کنم

راه خود را با تمام ِ رو به پایان بودنش



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

مزار کوچک


رفتن ما اتفاق ناگوار کوچکی است

بازمی گردیم روزی، روزگار کوچکی است


می گذاری گاه دور از تو جهان را حس کنم

لطف یا قهر است این؟ دورم حصار کوچکی است


با مرور دوستی هایم به من اثبات شد

هرکه جز تو دوستم شد، دوستدار کوچکی است


در تو من دنبال چیزی ماورای شهرتم

شاعرت بودن برایم افتخار کوچکی است


من برای عشق می میرم، برای شعر نه!

دفتر شاعر برای او مزار کوچکی است


چون «عطارد» گرد تو بیش از همه چرخیده ام

سوختم، شکر خدا عشقت مدار کوچکی است


بارها از پیش رویت رد شدم صیاد پیر

می پسندیدی نمی گفتی شکار کوچکی است


بعد ساعتها نگاه و ذوق و ترس و شرم و شک

انتظار یک تبسم انتظار کوچی است


با دعا شاید به دست آوردمت؛ چون با دعا

دستکاری کردن تقدیر کار کوچکی است



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

نیت خیر


صورت ِ فکر من از روی تو نورانی تر است

نیتِ خیر من از کفر تو پنهانی تر است


مثل یک دیوانۀ لالِ بریده از همه

هم کلامی های من با خویش طولانی تر است


خواهشی کردم، به من گفتی کمی نفسانی است

خواهش امروزم از دیروز نفسانی تر است


آرزویی را که حبسش کرده ام در سینه ام

از همه زندانیان شهر زندانی تر است


با چه شوقی پر زدم از پیله ام یک هفته پیش!

زندگی از آنچه می پنداشتم فانی تر است



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

کاج زرد


کم به دست آوردمت افزون ولی انگاشتم

بیش از اینها از دعای خود توقع داشتم


بید مجنون کاشتم -فکر تو بودم- خشک شد

زرد می شد مطمئناً کاج اگر می کاشتم


آن که زد با تیغ مکرش گردنم را، خود شمرد

چند گامی سوی تو بی سر قدم برداشتم


ای شکافِ سقفِ بر روی سرم ویران شده!

کاش از آن اول تو را کوچک نمی پنداشتم


آه ِ من دیشب به تنگ آمد، دوید از سینه ام

داشت می آمد بسوزاند تو را... نگذاشتم!



شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

اول قهر


پی به راز سفرم بُرد و چنان ابر گریست

دید بازآمدنی در پی این رفتن نیست


همه گفتند «مرو» دیدم و نشنیدمشان

مثل این بود به یک رود بگویند: بایست!


مفتضح بودن از این بیش که در اول قهر

فکر برگشتنم و واسطه ای نیست که نیست


در جهانِ تهی از عشق نمی مانم چون

در جهان تهی از عشق نمی باید زیست


دهخدا تجربۀ عشق ندارد ورنه

معنی «مرگ» و «جدایی» به یقین هر دو یکی است


شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

آینه های مقعر


مثل گنجشکی که طوفان لانه اش را برده است

خاطرم از مرگ تلخ جوجه ها آزرده است


هر زمان یادت می افتم مثل قبرستانم و

سینه ام سنگ مزار خاطرات مرده است


ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش

این سکوت بی رضایت نه؛ به من برخورده است


غیر از آن آیینه هایی که تعقُر داشتند

تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است


تیر غیب از آسمان یک روز پایین می کشد

آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است


آن گلی را که خلایق بارها بو کرده اند

تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است


شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

خواب بعید


تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را


منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را


از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را


مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را


مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را


عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

؛ به تو اصرار نکرده است فرایندش را


قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را


حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را:


منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را


شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم