باز کن! فرق ندارد چه شرابی باشد
از در مسجد و میخانه نباید ترسید


راز بدمست شدن در خُم می پنهان است

سر بکش! از دو سه پیمانه نباید ترسید


بگذر از مردم سجاده نشینی که هنوز

نرسیدند به ایمان «نباید ترسید»


عاقلان اهل سکوتند اگر... حرفی نیست

از هیاهوی دو دیوانه نباید ترسید


گاهی از حادثه ای تلخ گذشتم اما...

گاهی از هیچ ترین حادثه باید ترسید!



من از آن روز که قومم به شب آلوده شود

و خدا حکم به طوفان نکند می ترسم


من از آن مسجد و محرابی که...

برکت سفره فراوان نکند می ترسم


نه که از بوسۀ معشوق بترسم؛ هرگز!

از گناهی که پشیمان نکند می ترسم


من از این زندگی سخت اگر آخر کار

مرگ را ساده و آسان نکند می ترسم


همه از داشتن جان گران می ترسند

من ولی بیشتر از بار گران می ترسم


افتخارم همه از زخم جگر داشتن است

چه کسی گفته که از زخم زبان می ترسم


دست نانوایی تان نیست خدا روزی ماست

ای که پنداشته اید از غم نان می ترسم


می رسد روز بزرگی که نمی دانم چیست

من از آن روز... از آن روز... از آن می ترسم!


شاعر: یاسر قنبرلو