گفتم غم تو دارم...

برای ادیبان و ادبیات فراموش شده ی کشورم

۲۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۶ ثبت شده است

خواب بعید


تو همانی که دلم لک زده لبخندش را

او که هرگز نتوان یافت همانندش را


منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد

غزل و عاطفه و روح هنرمندش را


از رقیبان کمین کرده عقب می ماند

هر که تبلیغ کند خوبی دلبندش را


مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر

هر که تعریف کند خواب خوشایندش را


مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد

مادرم تاب ندارد غم فرزندش را


عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو

؛ به تو اصرار نکرده است فرایندش را


قلب من موقع اهدا به تو ایراد نداشت

مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را


حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید

بفرستند رفیقان به تو این بندش را:


منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر

لای موهای تو گم کرد خداوندش را


شاعر: کاظم بهمنی

کتاب: عطارد


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

خسته


خسته از گوشهای مخملی اند

خسته از کوچۀ چپ ِ علی اند


این فشار از کجاست؟ این مردُم

پایه های کدام صندلی اند؟


شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

فقط تماشا کن


مبادا در این باغ نوکاشته

نهالی صدای تبر بشنود


فقط بغض کن تا مبادا کسی

صدایی از این بیشتر بشنود


به دریا هم از این مصیبت نگو

که طاقت ندارد خبر بشنود


که او نیز قالب تهی می کند

از این قصه چیزی اگر بشنود


اشارات من گرچه در پرده است

به دیوار گفتم که در بشنود!


شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

خدا روزی ماست


باز کن! فرق ندارد چه شرابی باشد
از در مسجد و میخانه نباید ترسید


راز بدمست شدن در خُم می پنهان است

سر بکش! از دو سه پیمانه نباید ترسید


بگذر از مردم سجاده نشینی که هنوز

نرسیدند به ایمان «نباید ترسید»


عاقلان اهل سکوتند اگر... حرفی نیست

از هیاهوی دو دیوانه نباید ترسید


گاهی از حادثه ای تلخ گذشتم اما...

گاهی از هیچ ترین حادثه باید ترسید!



من از آن روز که قومم به شب آلوده شود

و خدا حکم به طوفان نکند می ترسم


من از آن مسجد و محرابی که...

برکت سفره فراوان نکند می ترسم


نه که از بوسۀ معشوق بترسم؛ هرگز!

از گناهی که پشیمان نکند می ترسم


من از این زندگی سخت اگر آخر کار

مرگ را ساده و آسان نکند می ترسم


همه از داشتن جان گران می ترسند

من ولی بیشتر از بار گران می ترسم


افتخارم همه از زخم جگر داشتن است

چه کسی گفته که از زخم زبان می ترسم


دست نانوایی تان نیست خدا روزی ماست

ای که پنداشته اید از غم نان می ترسم


می رسد روز بزرگی که نمی دانم چیست

من از آن روز... از آن روز... از آن می ترسم!


شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

رقص خنجر


ای دل آتش چکد از نالۀ سرد من و تو

رقصی آغازد اگر خنجر درد من و تو


گرد بادی است که در چنگ سکوت افتاده است

غیرت حنجرۀ شعله نورد من و تو


بر سر ماندن و رفتن چه ملال انگیز است

در خطرخانۀ تردید نبرد من و تو


گرم کن معرکه را از تپش عربده ها

ای نفس کشتۀ تیغ دم سرد من و تو


آی! لب خوانی و لکنت که به ما می بارند

نقش مرگ است در آیینۀ درد من و تو!


بال در بال اگر اوج بگیریم ای دل

نرسد کولی تشویش به گرد من و تو


... این سوی جلگۀ پیوستن و رستن ماندیم

شرم می جوشد از آیندۀ زرد من و تو


شاعر: هادی سعیدی

از کتاب: نامی که گم شده است


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

نبض زندگی


تا نفس باقی است ای عشق جلالی سبز باشی

لحظه لحظه در نفسهایم ببالی، سبز باشی


شاخه های روحت از قحط شکوفه در امان باد

زنده باشی! در هجوم هیچسالی، سبز باشی


ای بلوغ کودکی های من، ای رویای شیرین

مثل باغ جادوی قصری خیالی سبز باشی


مثل نبض زندگی در چشم شوکاهای جنگل

مثل گیسوی درختان شمالی سبز باشی


مثل آواز چکاوکهای عاشق در بهاران

مثل ابیات بلند شعر شالی سبز باشی


مثل گندمزارهای روستای کوچک ما

مثل شوق کار در ذهن اهالی سبز باشی


روستایی باشی و مثل تپشهای دل من

مثل جان عاشقان این حوالی سبز باشی


آه عشق! ای داستان نامکرر، مثل مستی

با تسلسل جان بگیری، در توالی سبز باشی



شاعر: هادی سعیدی

از کتاب: نامی که گم شده است


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

اگه من با تو خیلی فرق دارم...


تو از کعبه من از اصحاب فیلَم

ولی کفر من از جنس یقینه

اگه از آسمون سنگم نباره

حسابم با کرام الکاتبینه


خدا هم با تموم عنکبوتاش

نتونسته خیالامو ببافه

تو از موسی من از دربار فرعون

میون ما یه دریا اختلافه!


عصاتو پرت کن توو آب بابا

که فرزندت یه دریا از تو دوره

یه دریا که اگه روو من بریزیش

نمی تونه گناهامو بشوره


اگه من با تو خیلی فرق دارم

یکی از بازیای سرنوشته

که دنیا واس تو مثل جهنم

جهنم واسه من مثل بهشته


تو از کعبه من از اصحاب فیلَم

ولی کفر من از جنس یقینه

اگه از آسمون سنگم نباره

حسابم با کرام الکاتبینه!


شاعر: یاسر قنبرلو




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

قبولی سخت است


بچه ها دیکته دارید قبولی سخت است

هرکسی درس نخواند به خدا بدبخت است


حرفها مثل هم اند از همه جا می آیند

گاه چسبیده به هم گاه جدا می آیند


جمله ها اکثرشان سخت و دوپهلو هستند

جمله ها مثل دو تا دوست به هم وابسته اند


بچه ها روز مهمی است! بخوانید که من-

- سر قولی که ندادید بمانید که من


دوست دارم جلوی چشم کسی بد نشوید

از خیابان خدا با عجله رد نشوید


روزها از پس هم رد شد و موعود رسید

روز مقبولی و تجدیدی و مردود رسید


دست من بید شد از ترس، معلم: سر خط!

بچه ها حرف نباشد... بنویسید فقط!


بنویسید خدا... بعد بخوانید هوس

بنویسید قناری و بخوانید قفس


بنویسید که طوفان و تلاطم شده است

هی بچرخید! خدا پشت خدا گم شده است


بنویسید زمین سخت غریب است، غریب

وقت افتادن از این تخت قریب است، قریب


بچه ها گوش کنید این دو سه خط سنگین است

بنویسید شعف دخترکی غمگین است


روزگاری است تزلزل به تنش زل زده است

چشمهای هوس از دور به او پل زده است


بنویسید شعف دخترکی کم پیداست

این همه گم شده اما همه جا غم پیداست


گرچه بابا غم نان می خورد و ما نان را



آخرین خط بنویسید بزرگ است خدا

بچه ها خسته نباشید... ورقها بالا!



شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

احساس را هرگز


شطرنج بازی می کند اما نمی داند

در آستینش مهره های مار هم دارد

یک بار بُرده غافل از اینکه پس از چندی

این بازی پردردسر تکرار هم دارد!


باید کلاغان کشور او را نگه دارند

وقتی که می بندد دهان بازهایش را

از تختها و چشمها یک روز می افتد

شاهی که نشناسد غم سربازهایش را


من می شناسم هم وطن های غریبم را

آنها که در هر خانه ای خاکستری هستند

اینها که در سطح خیابان چیده اند انگار

سربازهای سرزمین دیگری هستند


وقتی که نوحی نیست کشتی هم نخواهد بود

آرامشی دیگر پس از طوفان نمی ماند

اخبار را شاید ولی احساس را هرگز

همواره بعضی چیزها پنهان نمی ماند!



شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

درد بومی


بیگانگان ما را نفهمیدند

دردی که در ما بود بومی بود

شعری که می گفتیم در خلوت

تشویش اذهان عمومی بود


شاعر: یاسر قنبرلو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم