گفتم غم تو دارم...

برای ادیبان و ادبیات فراموش شده ی کشورم

ترسم این است مسلمان شده باشی


وای از آن شب که تو مهمان شده باشی جایی
چشمِ بد دور! غزل‌خوان شده باشی جایی

بله! یک روز تو هم حال مرا می‌فهمی
چون‌که در آینه حیران شده باشی جایی

بی‌گناهی‌ست که تهمت زده باشند به او
باد، وقتی‌که پریشان شده باشی جایی

ماهِ من! طایفه‌ی روزه‌بگیران چه‌کنند؟
شب عیدی که تو پنهان شده باشی جایی

صورت پنجره در پرده نباشد از شرم
کاش! وقتی‌که تو عریان شده باشی جایی

من نشستم بروی مِی بخری برگردی
ترسم این است مسلمان شده باشی جایی!


شاعر: مهدی فرجی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

نیمه های نابرابر


نیمی از من به آبغوره گذشت

نیمی از من شراب خواهد شد

نیمی از من خراب خواهد کرد

نیمی از من خراب خواهد شد


من در این نیمه ها خلاصه شدم

کاسه ای زیر نیم کاسه شدم


فکر کردم که می شود با شعر

بخشی از سرنوشت را بخرم

فکر کردم... ولی مگر می شد

با جهنم بهشت را بخرم


من در این نیمه ها خلاصه شدم

کاسه ای زیر نیم کاسه شدم


درس خواندم که آخرش چه شود؟

ورق روزگار برگردد؟

درس خواندم که با دو بمب اتم

بشریت به غار برگردد؟


من در این نیمه ها خلاصه شدم

کاسه ای زیر نیم کاسه شدم


شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

مشاطۀ غرور بزک می کند ولی...


از چهره جای تاول چرکین نمی رود

آثار بوسه های شیاطین نمی رود


قربانی کدام طلسمی که سالهاست

آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود


نفرین کیست پشت سرت کز سرت هنوز

جان می کنی و سایۀ نفرین نمی رود


شادی و غم دو کودک همزاد بوده اند

آن سالهاست رفته ولی این نمی رود


دیو درشت هیکل غم را چه می کنی

با گردنی که زیر تبرزین نمی رود!


همراه تو به پرسش و خواهش نیامده است

وز راه تو به طاعت و تمکین نمی رود


مشاطۀ غرور بزک می کند ولی

از دل نشان طعنه و توهین نمی رود


روزت همه شب است و شبی نیست کز زمین

آهت نحیف و خسته به پروین نمی رود


شاعر: سمانه کهربائیان


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

دارم تظاهر می کنم


دارم تظاهر می کنم که بردبارم

هرچند تاب روزگارم را ندارم


شاید لجاجت با خودم باشد... غمی نیست

من هم یکی از جرم های روزگارم


من هم به مصداق بنی آدم، ببخشید!

گاهی خودم را از شمایان می شمارم


حس می کنم وقتی که غمگینید -باید-

با ابر شعرم بغض هاتان را ببارم


حتی خودم وقتی که از خود خسته هستم

سر روی حس شانه هاتان می گذارم


شاید همین دلباوری ها شاعرم کرد

شاید به وهم ِ باورم امیدوارم


هر قطرۀ دل کنده از قندیل، روزی

می فهمدم... وقتی ببیند آبشارم!



شاعر: محمدعلی بهمنی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

عشق از قمار می آید


در این زمانه که عشق از قمار می آید

صدای گریۀ بی اختیار می آید

میان این همه یاری که در کنار من است

فقط غم است که با من کنار می آید


اگرچه بعد زمستان فقط زمستان است

بزک نمیر که روزی بهار می آید

همیشه منتظرم... گرچه خوب می دانم

هرآنچه می کشم از انتظار می آید


برای رد شدن از میله های تاریکی

روایت است که راه فرار می آید

کدام راه؟ که دنیا هزار راه ِ شب است

به شهرزاد بگو هزار شب عقب است


بگو که ریشه به درد تبر گرفتار است

تنی برهنه به اهل نظر گرفتار است

کدام مبدأ عقل و کدام مقصد ِ عشق

میان این دو فقط نامه بر گرفتار است


کبوتری که از آغاز در قفس باشد

اگر رها بشود بیشتر گرفتار است

بگو که عشق گرفتار کرده دنیا را

هلال ماه به آتش کشیده دریا را


بگو که هیچ کشیشی نمی کند باور

سکوت مریم و قنداقۀ مسیحا را

بگو که یار من آن باوفای دیرین نیست

که حافظانه به دست آورَد دل ما را


که یار من اگر آن یوسفِ عزیز شود

کلافه می کند از هرزگی زلیخا را

که یار من اگر از آستین برون آید

بدون شک می بلعد عصای موسی را


به شهرزاد بگو قصه ها تمام شدند...

به شهرزاد بگو...

قصه ها

تمام شدند!!



شاعر: یاسر قنبرلو



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

آسان نیست


ای جوجۀ زشت! قو شدن آسان نیست

با آینه رو به رو شدن آسان نیست

در گلۀ گرگهای باران دیده

چوپان دروغگو شدن آسان نیست



شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

اگر تقدیر برگردد...


تو دوستم داری و من هم دوستت دارم

این را کجا پنهان کنم، چشم همه شور است

گفتم اگر تقدیر برگردد چه خواهد شد؟

گفتم اگر روزی تو را... گفتی بلا دور است


عطر تو می پیچد، تمام شهر می پیچد

می ترسم و این ترس بویی آشنا دارد

می ترسد از هر کوه، از هر گردنه، هر پیچ

سرکاروان ِ کاروانی که طلا دارد


تنها تو را دارم تو هم تنها مرا داری

روح منی و روح من در تن نمی ماند

اما نمی خواهم به بعد از تو بیندیشم

بعد از تویی دیگر برای من نمی ماند


بعد از تو هیچ انگیزه ای در شعر گفتن نیست

بعد از تو دیگر نامی از من نیست دختر جان

یاسر فقط یک مرد در آغاز اسلام است

یاسر فقط نام خیابانی است در تهران


"الحمدلله الذی..." وقتی تو را دارم

یک وصلۀ بی رنگ بر مویم نمی چسبد

آنقدر خوشبختم که در این روزها دیگر

هرچه خدا را شکر می گویم... نمی چسبد!



شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

زنان ستارۀ دنباله دار می خواهند


مرا ببخش که می خندم از سخنهایت

که چشم و گوش و لبم ریز ریز می خندد

مرا ببخش که این خنده ها ارادی نیست

به آبشار بگویی: نریز! می خندد...


مرا ببخش که هم عاشق است و هم شاعر

مرا ببخش در این راه بی برو برگرد

مرا ببخش که می خواهمت ولی با فقر

مرا ببخش که می بوسمت ولی با درد


به خاطر چندین سال جا نداشتنت

به خاطر صبرت، ادعا نداشتنت

مرا ببخش که ثروت به من نمی آید

مرا ببخش برای طلا نداشتنت


مرا ببخش که من یک عقاب در قفسم

پرندۀ خوشبختت پرنده ای عصبی است

مرا ببخش که اشکم امان برید از من

که خنده ای هم اگر هست، خنده ای عصبی است


زنان ستارۀ دنباله دار می خواهند

مرا ببخش که چیزی در آسمانم نیست

مرا ببخش که می خواهی و نمی گویی

مرا ببخش که می خواهم و توانم نیست




شاعر: یاسر قنبرلو


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

یک دامن گل


چون درخت فروردین، پرشکوفه شد جانم

دامنی ز گل دارم، بر چه کس بیفشانم؟


ای نسیم جان پرور! امشب از برم بگذر

ورنه اینچنین پُرگل تا سحر نمی مانم


لاله وار خورشیدی در دلم شکوفا شد

صد بهار گرمی زا سر زد از زمستانم


دانۀ امید آخر، شد نهال بارآور:

صد جوانه پیدا شد از تلاش پنهانم


پرنیان مهتابم در خموشی شبها

همچو کوه پابرجا، سر بنه به دامانم


بوی یاسمن دارد خوابگاه آغوشم

رنگ نسترن دارد شانه های عریانم


شعر همچو عودم را آتش ِ دلم سوزد

موج عطر از آن رقصد در دل شبستانم


کس، به بزم میخواران، حال من نمی داند

زانکه با دل پرخون چون پیاله خندانم


در کتاب دل سیمین، حرف عشق می جویم

روی گونه می لرزد سایه های مژگانم




شاعــــر: سیمین بهبهانی


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

شراب نور


ستاره دیده فرو بست و آرمید، بیا!

شراب نور به رگهای شب دوید، بیا!


ز بس به دامن شب اشک انتظارم ریخت

گُل سپیده شکفت و سحر دمید، بیا!


شهاب یاد تو در آسمان خاطر من

پیاپی از همه سو خطّ زر کشید، بیا!


ز بس نشستم و با شب حدیث غم گفتم

ز غصه رنگ من و رنگ شب پرید، بیا!


به وقت مرگم اگر تازه می کنی دیدار

به هوش باش که هنگام آن رسید، بیا!


به گامهای کسان می برم گمان که تویی

دلم ز سینه برون شد ز بس تپید، بیا!


نیامدی که فلک خوشه خوشه پروین داشت

کنون که دست سحر دانه دانه چید، بیا!


امید خاطر سیمین دلشکسته تویی

مرا مخواه از این بیش ناامید؛ بیا!




شاعــــر: سیمین بهبهانی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم