گفتم غم تو دارم...

برای ادیبان و ادبیات فراموش شده ی کشورم

فکری دگر حرام است


ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد

در هیچ سر خیالی زین خوب تر نباشد

 

کی شبروان رویت آرند سر به کویت؛

عکسی ز شمع رویت تا راهبر نباشد!

 

ما با خیال رویت منزل در آب و دیده؛

کردیم تا کسی را بر ما گذر نباشد

 

هرگز بدین طراوت سرو و چمن نروید

هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد

 

در کوی عشق باشد جان را خطر اگرچه

جایی که عشق باشد، جان را خطر نباشد!

 

گر با تو بر سر و زر دارد کسی نزاعی

من ترک سر بگویم تا دردسر نباشد

 

دانم که آه ما را باشد بسی اثرها

لیکن چه سود وقتی کز ما اثر نباشد؟

 

در خلوتی که عاشق بیند جمال جانان

باید که در میانه، غیر از نظر نباشد

 

چشمت به غمزه هر دم، خون هزار عاشق

ریزد چنان که قطعا کس را خبر نباشد

 

از چشم خود ندارد سلمان طمع که چشمش

آبی زند بر آتش کان بی طمع نباشد




شاعــــر: سلمان ساوجی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

رقص کنان می آیم...


آن نه عشق است که از دل به زبان می آید؛

و آن نه عاشق که ز معشوق به جان می آید

 

گو: " برو، در پس ِ زانوی سلامت بنشین "

آنکه از دستِ ملامت به فغان می آید

 

کشتی ِ هرکه در این ورطۀ خونخوار افتاد

نشنیدیم که دیگر به کران می آید

 

یا مسافر که در این بادیه سرگردان شد

دیگر از وی خبر و نام و نشان می آید

 

چشم ِ رغبت که به دیدار کسی کردی باز

باز بر هم منه ار تیر و سنان می آید!

 

عاشق آن است که بی خویشتن از ذوق ِ سماع

پیش ِ شمشیر ِ بلا، رقص کنان می آید

 

خاشَ لله که من از تیر بگردانم روی

گر بدانم که از آن دست و کمان می آید!

 

کشته بینندم و قاتل نشناسند که کیست

کاین خدنگ از نظر خلق نهان می آید

 

اندرون با تو چنان انس گرفته است مرا

که ملالم ز همه خلق جهان می آید

 

شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند

لیکن از شوق، حکایت به میان می آید

 

سعدیا! این همه فریاد تو بی دردی نیست؛

آتشی هست که دود از سر آن می آید



شاعــــــر: سعدی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

دست خودم نیست


 

از دست رفتن های من دست خودم نیست

مگذار آن را پای من، دست خودم نیست

 

دنیای من در دستهایت بود و گم شد

حس می کنم دنیای من دست خودم نیست

 

یک باره دیدم دست من لرزید و تب کرد

دیدم که دستم، وای من! دست خودم نیست

 

یک در میان می زد نمی دانم کجا رفت

دیگر دل شیدای من دست خودم نیست

 

از دست وقتی می رود گرمای دستت

سرمای جان فرسای من دست خودم نیست

 

پروا مکن از دستهای عاشق من

دستان بی پروای من دست خودم نیست

 

از دست تو من سر به صحرا می گذارم

باور کن ای لیلای من! دست خودم نیست



شاعــــر: محمدرضا ترکی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

بیگانه هراسی


بر هم بزن قانون ِ نحس بی اساسی را

_ این قصۀ از روز اول اقتباسی را _

 

وقتی اساسا بی گناهی نیست در عالم

از نو بیا بنویس قانون اساسی را

 

مرغ ِ قفس زاد از قفس بیرون رود... مرده ست

شاعر بیا بس کن تو هم بحث سیاسی را

 

ما از شروع ِ ارتباطی تازه می ترسیم

چون یادمان دادند " بیگانه هراسی " را

 

هرکس حواسش جمع باشد... زود می میرد

ترویج کن در بین مردم بی حواسی را

 

جای " علوم اجتماعی " کاش بگذارند

در درس ها سرفصل ِ " تنهایی شناسی " را



شاعــــر: اصغر عظیمی مهر


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
عبور می کنم

چقدر...


چقدر گرمی آغوش تو فشردن داشت

چقدر سینه ات ای یار سر سپردن داشت

 

زمان، شبیه نفس های عاشقانۀ من

که در هوای تو دم می زنم شمردن داشت

 

قمار ِ عشق عزیزان هماره باختنی است

چه ناشیانه زلیخا هوای بردن داشت!

 

چو گل همین که لب غنچه را فرو می بست

چقدر حسرت لب های یار خوردن داشت

 

کنون حکایت ما را به داستان بردند

که آبروی دو دیوانه بود و بردن داشت!

 

همیشه تیشه به کف بیستون خویش شدیم

که عشق شیوۀ فرهاد بود و مردن داشت

 

 

شاعــــر: امیرحسین الهیاری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

خندیدن ممنوع! البته به جز شما دوست عزیز...


یادش به خیر آقای تعلیمات دینی

هرگز نمی دادند اجازه ما بخندیم

 

می گفت خندیدن در این دنیا حرام است

تنها فقط باید در آن دنیا بخندیم!

 

روزی رفیقم رفت زیر میز خندید

گفتیم اگر مردی بیا بالا بخندیم!

 

یک روز هم سقف کلاس ما فرو ریخت

فرصت نشد شاید به آن معنا بخندیم

 

دست رفیقم مانده بود از خاک بیرون

لطفا اجازه می دهید آقا بخندیم؟!"

 

عمری سر هر گور خالی گریه کردیم

اینک زمان آن نشد آیا بخندیم؟

 

این روزها آنقدر دلگیریم، ماندیم

باید بگرییم از ته دل یا بخندیم!

 

 

شاعــــر: رحیم رسولی

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

درام است!


نظیره ای از ناصر فیض در استقبال از غزل حافظ

 

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است

من مانده ام اینجا که حلال است، حرام است!؟

 

با اینکه به فتوای دل اشکال ندارد

گر یار پسندید تو را کارتمام است

 

در مذهب ما باده حلال است ولی حیف

در مذهب اسلام همین باده حرام است

 

شد قافیه تکرار؛ ولی مسئله ای نیست

چون شاعر این بیت طرفدار نظام است

 

با محتسبم عیب مگویید که او نیز

مانند شما گاه لبش بر لب جام است

 

وقتی همگی در طلب عیش مدامیم

او نیز چو ما در طلب عیش مدام است

 

این ماه شب چهاردهم در شب مهتاب

یا اینکه نه همسایۀ ما بر لب بام است

 

ابیات به هم ریخت، غزل طور دگر شد

شعرم پس از این بیت غزل نیست، درام است

 

در مجلس اگر جای خودت را نشناسی

اینجاست که مفهوم قعود تو قیام است!

 

مخصوص خواص است اگر صدر مجالس

پر واضح و پیداست کجا سهم عوام است

 

پرسید طبیبم که پس از رفتن یارت

وضع تو اعم از بد و از خوب کدام است؟!

 

از اینکه چه آمد به سرم هیچ نگفتم

گفتم که دلم سوخت... نفهمید کجام است!

 

دیری ست که دلدار پیامی نفرستاد

چون شعر مرا دید که دارای پیام است!

 

 

شاعـــــر: #ناصر_فیض


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

آن چیز دگر نیست، دگر هیچ مگوی


غیر از هوایت گر هوای دیگری هم بود

در سینه ما را ماجرای دیگری هم بود

 

این را زمانی شاعران پیر می پرسند

جز عشق یعنی چیزهای دیگری هم بود؟!

 

حاشا و کَلّا ما که غیر از عشق نشنیدیم

گر زیر این گنبد صدای دیگری هم بود

 

ای کاش بر لبهایمان هنگام دل کندن

جز "زود برگردی" دعای دیگری هم بود

 

"در عیش کوشیدیم و مستی" همچنان اما

جز رأی این زندیق رأی دیگری هم بود

 

وقتی که تیر انداختی آیا به غیر از باد

در دشت آهوی رهای دیگری هم بود؟!

 

عمری هدر کردیم در پای سخن اما

این نقد را آیا بهای دیگری هم بود؟!

 

 

شاعـــر: #امیرحسین_الهیاری


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

غم فردا


منم این بی تو که پروای تماشا 1 دارم؟

کافرم گر دل باغ و سر صحرا دارم

 

بر گلستان گذرم بی تو و شرمم ناید؟

در ریاحین نگرم بی تو و یارا 2 دارم؟

 

که نه بر نالۀ مرغان چمن شیفته ام

که نه سودای رخ لالۀ حمرا 3 دارم

 

بر گل روی تو چون بلبل مستم واله

به رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم؟

 

گرچه لایق نبود دست من و دامن تو

هر کجا پای نهی، فرق سر آنجا دارم

 

گر به مسجد روم ابروی تو محراب من است

ور به آتشکده، زلف تو چلیپا 4 دارم

 

دلم از پختن سودای وصال تو بسوخت

تو منِ خام طمع بین که چه سودا دارم

 

عقل مسکین به چه اندیشه فرادست کنم 5؟

دل ِ شیدا به چه تدبیر شکیبا دارم؟

 

سر ِ من دار 6، که چشم از همگان در دوزم

دست من گیر، که دست از دو جهان وا دارم

 

با تواَم یک نفس از هشت بهشت اولی تر

من که امروز چنینم، غم فردا دارم؟

 

سعدی ِ خویشتنم خوان، که به معنی ز تو اَم

که به صورت نَسَب از آدم و حوا دارم

 

 

شاعــــر: سعدی

 

1: پروای تماشا: میل به گردش            3: حمرا: سرخ

2: یارا: توانایی                                4: چلیپا: صلیب

5: فرادست کنم: تسلیم کنم               6: سر من دار: به من توجه کن

 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم

بمان... از روز تولدت تا همیشه در کنار من بمان


تا همیشه از برایم ای صدای من بمان

ای صدای مهربان! بمان، برای من بمان

 

در زمانه ای که آشنایی اش پر از غریبگی ست

ای غریبۀ به غربت آشنای من! بمان

 

بی تو من شبانه با که گفت و گو کنم

ای حریف صحبت شبانه های من! بمان

 

بی تو هر کجا و هر که، جمله خالی از صفاست

ای گرامی! ای صمیم با صفای من! بمان

 

زورقی شکسته ام که بی تو غرق می شوم

ای خیال تو چراغ رهنمای من! بمان

 

می روم، ولی نه بی تو می روم، تو هم بیا

دل به یاد من ببند و در هوای من بمان

 

تا دوباره بشنوی صدای آشنای من

با طنین مه گرفتۀ صدای من بمان

 

 

شاعــــر: #حسین_منزوی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
عبور می کنم